خواب صورتی

قصه ی شب ساعت ۹ بعدش من (در سایز کوچولو)سرمو راحت میذاشتم رو بالش اگه بابا یا مامان هم اون شب قصه میگفتن که آخر ذوق بود!وقتی هم که چشمو میبستم میدونستم با خیال راحت باید بخوابم میدونستم شب ها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوب میبینیم اون دنبال شکاره آقا پلیسه زرنگه با دزدا خوب میجنگه...

کاش الانم یه آقا پلیسه با دزدا دزدای زندگیم دزدای بی رحم زندگیم دزدای بی رحم زندگیمون میجنگید! اونوقت دوباره به خواب صورتی بچه گیام به خوابای صورتی بچه گیامون بر میگشتیم!

joan of arc

کاش بودی کاش تو را داشتیم انگار همه مان منتظر نشسته ایم آسمان بشکافد و وحی بر ما نازل شود شاید به حالمان تاسف میخوری کاش بودی و به ما میفهماندی ژاندارک بودن را کاش ایمانت را به خدا عظمت و شجاعتت را درک میکردیم قدرت درونی خود را  تا این حد اندک نمیشماردیم خسته ام. برایمان دعا کن!

 

دیروز بعد از ظهر سر کلاس باکتری خیلی خسته بودم مخصوصا که یک آنتی هیستامین خواب آور هم شب قبلش خورده بودم از جزوه نویسی ناتوان شده بودم و سرم رو رو میز میذاشتم و میخوابیدم حتی خواب میدیدم!!!هر وقت سر مو می اوردم بالا نگارنده رو در حال جزوه نویسی توی تقویم شیکش! میدیدم و به من اطمینان میداد بگیر بخواب!راحت باش:)) همزمان با هم این فکر شومبه سرمون زد که بشینم واسه وبلاگ پست بنویسم!و من هم به عرصه ی عمل گذاشتم!البته الان چون مقادیر زیادی درس داشتم گفتم پس بشینم دیگه حتمابنویسم!!! و متن دیروزی رو تغییر دادم خیلی حس خوبیه بعد چند مدت دوباره شروع کردم به نوشتن و یه چیز خوشایند دیگه خوابیدن سطح آنتی ژنی محیطه!

 

زنده به گور!

در زمان جاهلیت دختران را زنده به گور می کردند دلمان به چه خوش است که هر روز در این جامعه زنده زنده به گورمان میکنند!

I'm back again!

واقعا خجالت آوره سنگ مسلمون بودن و ایرانی بودن خانم انصاری رو به سینه میزنن اونوقت یه گزارش درس حسابی ازشون پخش نمیکنن حتما از اینکه از ایشون با کلاه فضا نوردی موقع تمرینات عکس  داشتن ذوق مرگ شدن اصلا ارزش بحث ندارن مخصوصا صدا و سیما !  بیچاره آسمان شبی ها خیلی باید صبور باشن از تو چشای آقای صفاریان ذوق میریخت بیرون همینجور!آخی!تنها چیزی که میتونم در مورد خانم انصاری بگم اینه که خیلی دوسشون دارم!همینطورفیروزه جزایری دوما با عطر سنبل عطر کاج شون کتابشون عین یه شیرینی خامه ای گنده ی لذیذ با طعم بیتاییه که دوس دارم ذره ذره بخورم! چه توصیفاتی!این تو جاده ی زیبای فیروزکوه در حالی که میخوندمش به ذهنم رسید!

سلام من برگشتم تازه از راه اومدم بازم پناه برده بودم به خشکی!(منطقه خشک)تو این مدت یه سری پست می اومد تو ذهنمو می رفت شاید از این دو ماه تو پستای بعدی بگم روزهای... نمیدونم واقعا چه صفتی کنارش بذارم!بد و خوب یه چیز تو این مایه ها!فعلا که از خدا به خاطر نزدیک شدن پاییز متشکرم همین!باز برگشتم سر خونه زندگیم!

تازه از دست سریال پاتیناژ رو اعصاب نرگس خلاص شده بودم که دیشب تو تاکسی آهنگ پایانیشو رادیو پیام گذاشت!اوف!

تمام هیستامین های من!

میخواستم هفته ی پیش بنویسم وقتی استاد بالاخره راضی شد تابستون کلاس نذاره عالی و باور نکردنی بود که از امتحانا خلاص شدم واسه ۲ ماه.این عالی بود که از نداشتن امتحانا و دغدغه نهایت لذتو از اون لحظات ساده میبردم و یه بیسکوییت تردو خوشمزه رو میزدم تو چاییمو میخوردم:))و از صحنه های ناب کارتون لوک خوش شانس لذت می بردم بی خیال چگونه گذروندن تابستون!این جور مواقع یاد اون تمرین کتاب عربی دبیرستان میافتم این روایت:ان الاشیائ یعرف باضدادها!فک میکردم دیگه همه چی واسه نبردم با این آلرژی لعنتی فراهمه که اعصابمو ریخته به هم یه الرژی به ظاهر ساده به قول دکتر اگه ۱۰ امتیاز بهش بدیم تو ذهن تو ۱۰۰ امتیازه!(مرداد شمال رطوبت گرما واقعا مزخرفن!)البته باعث شد که امروز تو کلینیک با یه خانم دکتر نازنین که فارغ التحصیل دانشگاهمون و ورودی ۱۰ سال قبل من بودن آشنا شم و با هم دوس شیم!یا یه ماه پیش تو مرکز طبی کودکان با یه خانم دکتر مهربون دوس داشتنی با حوصله آشنا شم و بعدش بین یه گروه از استاجرای دانشگاه تهران به حرفا و آموزش استاد گوش کنم که توی علوم پایه تجربه ی جالبی به حساب می یومد!

چه خوبه که دیگه سالهاس از انشای تابستان را چگون گذراندید خبری نیست! 

یه جمله

یه جمله ست که من خیلی دوسش دارم همیشه حس خوبی بهم میده : !no more tears که تو یه اشک قرمز روی شامپو بچه جانسون نوشته شده!اگه عمیقتر بهش نگاه بشه میتونه یکی از شعارای فمینیستی بشه!

امتحانااااااااااااا! خدا بهمون صبر بده تا اوایل مرداد در خدمت اساتید هستیم!

بالا بالا بالاتر

داداشم به خواهر کوچولوش که من باشم یاد داده بود با نوار کاستاش بازی کنم واقعا حال میکردم مثلا کاستا میشدن دیوارای خونه یا ساده تر از اون یه ساختمون چند طبقه دو تا نوار کنار هم یکی روش دو تا روی بالایی باز دو تا روش تااااااااااااا میرفت بالا هر چی ارتفاعش میرفت بالا و بالاتر خطر سقوط بیشتر میشد دقت بیشتریم میخواست وای چه قده کیف داشت اگه تا آخرین نوار بالا میرفت!کافی بود این همه زحمتو با یه فوت از کنار از بین ببری بعدش تق توق همه میریخت پایین....

...حالا شده زندگی ما تا همه چیزو میخوای حل کنی و دوباره روحیتو بسازی بری بالا هر کی دلش خواس می یاد همشو خراب میکنه رو سرت!

هدیه آسمان

شب بود نشسته بودم پشت میزم سرم تو کتاب یه دفه صداشو شنیدم بارون می یومد  پنجره رو باز کردم وای نم نم بارون تو شب چشامو بستم بوی خاک خیس خورده با بوی بهار نارنج شوق نفس عمیق کشیدن و چه آرامشی چه نزدیک یه هدیه ی دیگه از خدا ...

شنبه ها ساعت اول استاد ژنتیک (همیشه این علم واسم جذاب بوده و هست) یه خانم دکتر فرهیخته یه استاد عالی وجدی و منضبط که با کسی شوخی ندارن میگن خیلیا رو میندازن  سر کلاسشون جرات نداریم هر سوالی از ترس اینکه چیپ باشه بپرسیم من ازشون یه قدرت عجیبی میگیرم یه اعتماد به نفس و راستش یه جورایی شیفته ی شخصیت ایشونم  یه خانم واقعی پر قدرت و البته جسارت. هفته پیش بحث کلونینگ بود و دالی که خب گوسفندیه که نتیجه اولین آزمایش کلونینگ بود دوستم پرسید چرا ماده انتخاب میشده برای این ازمایشا و ایشون با همون  لبخند همیشگی که خب اصلا نمیشه گفت پوزخند نمیتونم دقیقا بگم چجوریه!(بعضی وقتا موقع جواب گرفتن  سوالامون و تیکه هاشون سر کلاس باهاش مواجهیم!)شروع کردن به گفتن اینکه این نشون میده مردا هم خودشون میدونن که نیازی به نر نبوده و ادامه دادن که اره واسه یه میوز بهشون نیاز بود که این آزمایشا نشون میده که به اقایون نیازی نیست و ....و همینجور که میگفتن لبخند رو لبمون شدت بیشتر میگرفت (گزارشات رسیده از ته کلاس حاکی بروز حرص فراوان در یکی از پسرای کلاس بود!! که خب حتما بقیه پسرا هم درون طوفانی داشتن و کلا روی ویبره!)خلاصه این یه نمونش بود و من خیلی خوشحالم واحدمون با ایشون افتاده

راستی نوشته های خانم عرفان نظر آهاری محشره یه ستون صفحه ی اول چلچراغ دارن دو تا کتاب سابقشونو تو نمایشگا پیدا کردم کتاب جدیدم چاپ شده بود ازشون(نشر صابرین)وای یکی از کتابا که تصویر گری و گرافیک زیبایی داره و تو ۱۰ دقیقه شاید میشه تمومش کرد به نام'' لیلی نام تمام دختران زمین است'' واقعا زیبا و دوس داشتنی بود 

 

کایت قرمز من

یه دختر کوچولو لب دریا موهامو ریخته بودم رو شونه هام  پیراهن صورتی تنم بود  روبان قرمز خوشرنگ بسته بودم به موهام یه کایت کوچولو هوا میدادم رنگ همون روبان یه عالمه ابرای خوشگل تو آسمون بود تو افق هم خیلی زیبا دور هم جمع شده بودن آفتاب ملایم یه نور خوش رنگی به همه جا میتابید باد خنک از دریا با  بوی خاص می یومد میرفت لای موهام پیرهنمو به رقص در میآورد و راهشو میکشید و میرفت یه دفه نخ کایت هامون به هم گیر کرد یه کایت آبی بود از مال من گنده تر کایتا سقوط کردن ناراحت بودم تازه اوج گرفته بود نشستی روبرومو نخا رو از لای هم در آوردی بدون اینکه چیزی بگی بهت نگاه میکردم نخا که باز شد یه نگاه خیلی عجیب که تا حالا ندیدم  بهم انداختی دوباره وایستادی کنارم کایتتو دادی هوا ...وقتی رفتی برگشتم نگات کردم یه روبان قرمز دستت بود ا روبان من بود!....

و من هنوز بعد سال ها میرم همون جا یه کایت قرمز میدم هوا ابرای خوشگل باد با اون بوی خاص همه چی سر جاشه ولی دیگه اون کایت آبی آشنا اونجا نبود تنهای تنها بودم اونقدر به این کارم ادامه دادم تا شدم پای ثابت قهرمانی مسابقات کایت هوا دادن....

یادش بخیر

هنوز دلم میخواد یه مملmemol  داشته باشم شاید دخترمهربون واقعا استحقاقشو داشت اخرشم نفهمیدم اون پسر همسا یه که فک کنم اسمش اسکار بود چی کاره بود کارتونای بچه گیا کلا پیچونده شده بود!تازه اون ملکه هه تو سرندی پیتی اخرشم ندیدمش!

اون چوبین بیچاره ی بدبخت با اون جنگای مزخرف که با دشمناش انجام میداد با اون سلاح های مزخرفترمث اون گلوله تیغه داره یا اون حشره اهنیای گنده!اون هیولاهه که دشمنش بود وای چقد ازش میترسیدم وقتی اون حلقه رنگیای حلزونی می اومدن بعد یه دفه ظاهر میشد! اون روزا فکرشم نمیکردم وقتی بزرگتر شم با مصداق عینی اون هیولاهای کارتونای بچه گیم روبرو میشم شایدم بد تر از اونا...هاج زنبور عسل مظلوم بدبخت کوه استقامت بود با اون سنش!بچه های مدرسه ی الپ/ اون راکنه/ وای اون بنر بخت برگشته/آنت که اون پسر مهربونو به خاطر افتادن برادرش (که فک کنم دانیل بود)از کوه نمیتونس ببخشه چقد رنج کشیده بودن قهرمانای اون کارتونا بل و سباستن/پرین که جمعه ها کوچیک و بزرگو میکشوند پای تلویزیون پسر شجاع یادمه یه بار خواب شیپور چیو دیدم!:)))) و...این وسط سیندرلا و پری دریایی و...لوس بازی بودن!

آقای حکایتی اسم قصه گوی ما...خونه ی مادر بزرگه بااون صفای عجیبش ومدرسه موش ها کجایی خاله مرضیه(برومند)؟

خلاصه تموم اینا وخیلیای دیگه که بخشی از کودکیام بودنو زیباترش کردن. هنوزم شاید دیدن یه انیمیشن زیبادر برابر دیدن یه فیلم واسم لذت بیشتری داره.خوشحالم بچه گیام تو این دوره اتفاق نیافتاد!زیادی فانتزی و یه خورده بیمزس!. چه زود رسیدم به 20 و مثلا بزرگ شدم! چقد کودک درون به ادم ارامش میده....