ابر پاییزی

صبح٬ابرهای پاییزی غافلگیرم کردند بعد از دیروز بارانی

ابرهایی که با شروع پاییز به شوق دیدنشان از خواب بیدار می شوم

دیگر کمتر با سرعت به سویشان و از میان آنها پرواز خواهم کرد کمی ناشیانه خواهد بود ٬ در میانشان با لباسی سفید چون یک بالرین به رقص در می آیم ...

asemoon e daneshgah

ghoroobe asemoon e daneshgah

عکسای بالا:پاییز پارسال٬دانشگاه

روز هشتم


دیروز ظهر با بچه ها از خیابون عبور می کردیم به ماشینی که اون طرف پارک شده بود نزدیک می شدیم یک پسر ـ داون  پشت اون توجهم رو جلب کرد خنده ی زیبایی چهرشو پر کرده بود و دست تکو ن می داد  از کنارش رد شدم برگشتم و به نگاهم ادامه دادم اون هم همین کارو کرد منم براش دست تکون دادم ٬انگشت اشاره اش رو عمود بر لبانش گذاشت چشم از او برداشتم تمام فضا پر از پروانه شده بود.

تنها

دلتنگی هایش را با جرعه جرعه غرور و اندوه فرو می خورد.

 

پی نوشت:امروز ۷ مهر٬به فال نیک می گیریم!

هفت رنگ

هر گاه از کنار آن خانه رد می شوم حس می کنم که کسی به من سلام می کند یاد آن شب می افتم که باد کایتم را بدون فرصت خداحافظی با خود برد به خانه ی همسایه
برق نگاه کودکی که قرار بود فردا صبح او را ببیند
و من به هفت رنگ در آمده بودم به رنگ کایتم