روز های بیماری

روز هایی که خودم را بیشتر دوست می دارم وقتی گوشه ای آرام می گیرم و تبم اجازه نمی دهد حتی به چیزی فکر کنم٬سبکی مانند حس مرگی سپید

پروسه ی عجیبی دارد این بیماری ویروسی

 

از دختر اردیبهشتی نازنین٬آقایی که پزشک۷۸ می باشند و آقای بابای نم نم کمال تشکر را دارم که در کامنت های پست قبلی به من یاد آوری کردند که روزی دلم برای این درمانگاه های آموزشی تنگ می شود

زیر زمین

دیروز درمانگاه گوارش با استادی که نفس ما انسان ها می باشد بودیم٬خانم تقریبا چاق و چادری اومد نشست دکتر ازش پرسیدن چند سالته گفتم الان می گه ۵۰ اینا٬گفت نمی دونم ۳۲ می شم دکتر با خنده گفت این که نصف شماست بعد دفترچشو باز کرد گفت خانوم  ۴۵سالته شما

قبلا در کلینیک اندو شده بود نتیجه ش همراهش نبود دکتر دونه دونه با حوصله ازش سوال می پرسید اونم گفت چند تا ضایعه دیدید که خوش بین(خوش خیم) بود٬ما روبروی استاد خیلی خودمونو کنترل می کردیم و نخودی می خندیدیم٬بعد از آخرین سوال خانومه گفت آره که با هم رفتیم زیر زمین!!استاد با لبخند ملیح زد رو پاش و گفت بله منظورتون همکفه و...

بیچاره خانومه حالا سعی می کرد جملشو درست کنه

تصور کنید ما ۵ تا استیجر به همراه اینترن ها و رزیدنتمون!

آهان یک چیز دیگه:اون روز  یه آقاهه با شکم گنده اومد تو استاد یاد یک اصطلاحی افتاد به نام

pseudocyesis یعنی حاملگی کاذب که منشا سایکولوژیک داره و علائم حاملگی هم باهاشه حتی می تونه ۹ ماه طول بکشه٬تو این لینکه گفته

 often resembles the condition in every way except for the presence of a fetus

به قول استاد بعد ۹ ماه باد به دنیا می آد!

دیفال

 

حالا اگر یک عدد ساعت به دیوار دستشویی و حمام می زدند بازهم آرامش داشت؟!

اسم فامیل

جلو اشیا نوشته زاغ پلاستیکی٬وانمود می کردم به اسلاید های استاد بیهوشی توجه دارم و براش توضیح دادم که تولیدش متوقف شده!

پسر عموی یکی از بچه ها یه بار تو بچگی هاش نوشته حمید پلاستیکی