البرز

امروز وقتی وارد جاده ی بین خونه و دانشگاه شدم(من و دانشگام تو ۲ شهر مختلف ولی نزدیک هم زندگی میکنیم)دیدمش خیلی خوشحال شدم خیلی زیبا بود مثل همیشه البرز و میگم امروز رشته کوه لاجوردی بود با ابرای سفید بالاش که نور درخشنده  داشتن با نوارای نور که از لابلاشون می اومد  بالاترش ابرای تیره بود دلم میخواست برم تو دل اون روشنایی اون سکوت اون آرامش پرستیدنی وای دماوند با ابرایی که پوشونده بودنش که کم کم وقتی به دانشگاه رسیدم محو شدن چقد دلم براش تنگ شده بود هفته ی پیش متوجه شدم که دو هفته ای که دارم میرم و میام به دوست قدیمیم رشته کوه دوس داشتنیم نگاه نمیکنم اون روز ابری بود و نتونسته بودم ببینمش به خودم گفتم حقت بود این دو هفته ابرای فکر و استرس های بی معنی اونقد جلو چشتو گرفته بود که به جاده بسنده کرده بودی.

البرز واسه من یعنی خاطره یعنی یه دنیا که هر دفه خارق العاده با یه سبک بی نظیر کشیده شده هر دفه یه جور . هنوز منظره ی ناب کوه پر از برف وقتی بچه بودم مینشستم تو سرویس مدرسه یادمه یا وقتی دبیرستانی بودم و تازه اومده بودیم به این شهر کلاس ما طبقه ی ۳ بود با یه منظره ی یه دست از البز وای محشر بود بعدا این البرز تو مسیر دانشگاه شد همدم من هر روز منو حیرت زده تر میکرد چقد آرومم میکنه یه روزایی حرصم در می اومد چطور یه جا اونقدر صبورایستادن! یا به کنار هم بودنشون قبطه میخورم  جاده هراز زمستونا برف پاک یه دست رو کوها چقده دلم لک زده واسه سفر های زمستونی هراز با بچه ها!...البرز واسه من یعنی خاطره یعنی یه دنیا...

راستی اگه خاطره ای از البرز با دماوندش دارید اگه دلتون خواست تعریف کنید

غول گنده ی مهربون

این ممل از دست من ناراحت شده آخه بهش گفتم دلم میخواس یه غول گنده ی مهربون که از گاز هلیوم پر شده داشته باشم!(بماند که مجبور شدم در مورد گازهای نجیب واسش کنفرانس بدم!)میگه تو دیگه مث بچه گیات نیستی عوض شدی حالا به روش نیاوردم که هیچ وقت پیشم نموندی تنهاییام شامل من و خودم بود و بس!وقتی بهش گفتم ببین تازه اگه بیا ی پیشم واسه هر دومون خوبه یه غول گنده ی مهربون داشته باشیم خیلی بهش نیاز داریم فک کرد دارم میپیچونمش بهش گفتم خیلی از بدبختیا واسه همین سوئ تفاهمه!پرید رفت گفت جهانگرد از سفر اومده میخواد ببینتش!

فک کنم بهتره زودتر به انجمن وبلاگ نویسان زیر ۵ سال بپیوندم!

خواب صورتی

قصه ی شب ساعت ۹ بعدش من (در سایز کوچولو)سرمو راحت میذاشتم رو بالش اگه بابا یا مامان هم اون شب قصه میگفتن که آخر ذوق بود!وقتی هم که چشمو میبستم میدونستم با خیال راحت باید بخوابم میدونستم شب ها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوب میبینیم اون دنبال شکاره آقا پلیسه زرنگه با دزدا خوب میجنگه...

کاش الانم یه آقا پلیسه با دزدا دزدای زندگیم دزدای بی رحم زندگیم دزدای بی رحم زندگیمون میجنگید! اونوقت دوباره به خواب صورتی بچه گیام به خوابای صورتی بچه گیامون بر میگشتیم!

joan of arc

کاش بودی کاش تو را داشتیم انگار همه مان منتظر نشسته ایم آسمان بشکافد و وحی بر ما نازل شود شاید به حالمان تاسف میخوری کاش بودی و به ما میفهماندی ژاندارک بودن را کاش ایمانت را به خدا عظمت و شجاعتت را درک میکردیم قدرت درونی خود را  تا این حد اندک نمیشماردیم خسته ام. برایمان دعا کن!

 

دیروز بعد از ظهر سر کلاس باکتری خیلی خسته بودم مخصوصا که یک آنتی هیستامین خواب آور هم شب قبلش خورده بودم از جزوه نویسی ناتوان شده بودم و سرم رو رو میز میذاشتم و میخوابیدم حتی خواب میدیدم!!!هر وقت سر مو می اوردم بالا نگارنده رو در حال جزوه نویسی توی تقویم شیکش! میدیدم و به من اطمینان میداد بگیر بخواب!راحت باش:)) همزمان با هم این فکر شومبه سرمون زد که بشینم واسه وبلاگ پست بنویسم!و من هم به عرصه ی عمل گذاشتم!البته الان چون مقادیر زیادی درس داشتم گفتم پس بشینم دیگه حتمابنویسم!!! و متن دیروزی رو تغییر دادم خیلی حس خوبیه بعد چند مدت دوباره شروع کردم به نوشتن و یه چیز خوشایند دیگه خوابیدن سطح آنتی ژنی محیطه!

 

زنده به گور!

در زمان جاهلیت دختران را زنده به گور می کردند دلمان به چه خوش است که هر روز در این جامعه زنده زنده به گورمان میکنند!