این بادهای پاییزی ـ یواشکی من رو می بره وسط چمنا کنار اون تپه کوچیکه که کنارش درخت بزرگ کاج داره بوی شب و چراغای چشمک زن هواپیما اون دور دورا تو آسمون
پی نوشت:چراغ چشمک زن هواپیما در شب مرا مدهوش میکند!
این جوری که ناجور نمی مونه
نشستی اون بالا یا مثلا بهشت معشوقت یا چه می دونم عاشقت داره خفه می شه اینجا از روز مرگت اونوقت تهش میای تو خوابش؟اونم معلوم نیس واقعا روح خودت بوده یا افکار اون طفلک که داره روانی می شه
خب بگیر ببرش بدبختو اه!وساطتی چیزی
پی نوشت:کسی نمرده این اطراف
دنده هوایی از اون بچه هه تو 10 کیارستمی یاد گرفته بودم
90 روز داخلی(اکثرا روی اعصاب) هفته ی پیش تموم شد
روز امتحان واسه اینکه حال یک عده گرفته شه تصمیم بر شفاهی بودن علاوه بر کتبی گرفته شد و نتیجه اینکه مردیم از استرس دهنم هم آفت زد و هنوز بعد یه هفته خواب داخلی می بینم هر چند فهمیدیم فرمالیته بود و استادا مهربون هم شده بودن و هدف همونی بود که گفتم.