این ممل از دست من ناراحت شده آخه بهش گفتم دلم میخواس یه غول گنده ی مهربون که از گاز هلیوم پر شده داشته باشم!(بماند که مجبور شدم در مورد گازهای نجیب واسش کنفرانس بدم!)میگه تو دیگه مث بچه گیات نیستی عوض شدی حالا به روش نیاوردم که هیچ وقت پیشم نموندی تنهاییام شامل من و خودم بود و بس!وقتی بهش گفتم ببین تازه اگه بیا ی پیشم واسه هر دومون خوبه یه غول گنده ی مهربون داشته باشیم خیلی بهش نیاز داریم فک کرد دارم میپیچونمش بهش گفتم خیلی از بدبختیا واسه همین سوئ تفاهمه!پرید رفت گفت جهانگرد از سفر اومده میخواد ببینتش!
فک کنم بهتره زودتر به انجمن وبلاگ نویسان زیر ۵ سال بپیوندم!
سلام... قشنگ بود... اما تکراری!
ببین به منم سر می زنی؟
به سلامتی
تکراری؟؟؟؟؟؟
یه چیز بگم؟!D:وبلاگت چقدر شبیه خودته!؛)عجب جیگر بود مطلبت:)به قول الهام مربای جیگر:))))))))راستی می دونم چرا اینطوری می نویسی!:)))))یعنی میدونم چرا باید به انجمن وبلاگ نویسان زیر پنج سال بپیوندی!:))))))))به همون الهام و اینا ربط داره!:))))))))))))وای مردنم از بانمکی!:)))))))))چقدر الهام الهام گفتم من!بذار یه چی دیگه هم بگم الهام به یکی از بچه های کلاس می گفت که موهاش شبیه موهای جهانگرد تو مموله!:)))))))))))
منو تو تنهایی هات راه نمی دی؟!D: ;)
غول گنده.(-:
آخی! هیشکی دیگه مثل بچه گیاش نیست...
تصور مرگ یه نفر تو این سن خیلی تلخه...
دوران علوم پایه دوره ی قشنگیه...
ـتنهاییام شامل من و خودم بود و بس!ـ(زیبا بود)