یه دختر کوچولو لب دریا موهامو ریخته بودم رو شونه هام پیراهن صورتی تنم بود روبان قرمز خوشرنگ بسته بودم به موهام یه کایت کوچولو هوا میدادم رنگ همون روبان یه عالمه ابرای خوشگل تو آسمون بود تو افق هم خیلی زیبا دور هم جمع شده بودن آفتاب ملایم یه نور خوش رنگی به همه جا میتابید باد خنک از دریا با بوی خاص می یومد میرفت لای موهام پیرهنمو به رقص در میآورد و راهشو میکشید و میرفت یه دفه نخ کایت هامون به هم گیر کرد یه کایت آبی بود از مال من گنده تر کایتا سقوط کردن ناراحت بودم تازه اوج گرفته بود نشستی روبرومو نخا رو از لای هم در آوردی بدون اینکه چیزی بگی بهت نگاه میکردم نخا که باز شد یه نگاه خیلی عجیب که تا حالا ندیدم بهم انداختی دوباره وایستادی کنارم کایتتو دادی هوا ...وقتی رفتی برگشتم نگات کردم یه روبان قرمز دستت بود ا روبان من بود!....
و من هنوز بعد سال ها میرم همون جا یه کایت قرمز میدم هوا ابرای خوشگل باد با اون بوی خاص همه چی سر جاشه ولی دیگه اون کایت آبی آشنا اونجا نبود تنهای تنها بودم اونقدر به این کارم ادامه دادم تا شدم پای ثابت قهرمانی مسابقات کایت هوا دادن....
بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!
salam eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye
سلام دوست خوبم امید وارم در پرتو انوار حق خوب باشی . از تماست هم متشکرم ولی باید بگویم نویسنده وبلاگ ( طنز نوشته های ابراهیم نبوی ) خود آقای نبوی نیستند .
من بعد از آنکه فهمیدم سایت ایشان فیلتر شد و همچنین سایت روز سعی کردم نوشته های ایشان را در این وبلاگ منتشر کنم و آن را در اختیار دوستانی که به فیلتر شکن دست رسی ندارند قرار بدهم .
از سوی دیگر به خاطر حفظ امنیت نیز با نام نبوی می نویسم .
آماده تبادل لینک با شما هستیم . یا حق
سلام
خدا بیامرزه پدر این نقطه ها که همه جور حرفی میشه باهاشون زد
به ما هم سری بزن
فعلا
واییی سلام اول تبریک خیلی خوب شده:)مطلبت هم قشنگ بود:)
مطلب جالبی بود...از تخیل و فضا به واقعیت اومدی...از احساس به عقل!
حال که به غایت بلوغ رسیدم؛ نیک دریافته ام که تنهائی _ این رنج بی پایان _ بیش از آنکه اتفاقی ساده و کمیاب باشد ، حقیقتی گریز ناپذیر است…