هدیه آسمان

شب بود نشسته بودم پشت میزم سرم تو کتاب یه دفه صداشو شنیدم بارون می یومد  پنجره رو باز کردم وای نم نم بارون تو شب چشامو بستم بوی خاک خیس خورده با بوی بهار نارنج شوق نفس عمیق کشیدن و چه آرامشی چه نزدیک یه هدیه ی دیگه از خدا ...

شنبه ها ساعت اول استاد ژنتیک (همیشه این علم واسم جذاب بوده و هست) یه خانم دکتر فرهیخته یه استاد عالی وجدی و منضبط که با کسی شوخی ندارن میگن خیلیا رو میندازن  سر کلاسشون جرات نداریم هر سوالی از ترس اینکه چیپ باشه بپرسیم من ازشون یه قدرت عجیبی میگیرم یه اعتماد به نفس و راستش یه جورایی شیفته ی شخصیت ایشونم  یه خانم واقعی پر قدرت و البته جسارت. هفته پیش بحث کلونینگ بود و دالی که خب گوسفندیه که نتیجه اولین آزمایش کلونینگ بود دوستم پرسید چرا ماده انتخاب میشده برای این ازمایشا و ایشون با همون  لبخند همیشگی که خب اصلا نمیشه گفت پوزخند نمیتونم دقیقا بگم چجوریه!(بعضی وقتا موقع جواب گرفتن  سوالامون و تیکه هاشون سر کلاس باهاش مواجهیم!)شروع کردن به گفتن اینکه این نشون میده مردا هم خودشون میدونن که نیازی به نر نبوده و ادامه دادن که اره واسه یه میوز بهشون نیاز بود که این آزمایشا نشون میده که به اقایون نیازی نیست و ....و همینجور که میگفتن لبخند رو لبمون شدت بیشتر میگرفت (گزارشات رسیده از ته کلاس حاکی بروز حرص فراوان در یکی از پسرای کلاس بود!! که خب حتما بقیه پسرا هم درون طوفانی داشتن و کلا روی ویبره!)خلاصه این یه نمونش بود و من خیلی خوشحالم واحدمون با ایشون افتاده

راستی نوشته های خانم عرفان نظر آهاری محشره یه ستون صفحه ی اول چلچراغ دارن دو تا کتاب سابقشونو تو نمایشگا پیدا کردم کتاب جدیدم چاپ شده بود ازشون(نشر صابرین)وای یکی از کتابا که تصویر گری و گرافیک زیبایی داره و تو ۱۰ دقیقه شاید میشه تمومش کرد به نام'' لیلی نام تمام دختران زمین است'' واقعا زیبا و دوس داشتنی بود 

 

کایت قرمز من

یه دختر کوچولو لب دریا موهامو ریخته بودم رو شونه هام  پیراهن صورتی تنم بود  روبان قرمز خوشرنگ بسته بودم به موهام یه کایت کوچولو هوا میدادم رنگ همون روبان یه عالمه ابرای خوشگل تو آسمون بود تو افق هم خیلی زیبا دور هم جمع شده بودن آفتاب ملایم یه نور خوش رنگی به همه جا میتابید باد خنک از دریا با  بوی خاص می یومد میرفت لای موهام پیرهنمو به رقص در میآورد و راهشو میکشید و میرفت یه دفه نخ کایت هامون به هم گیر کرد یه کایت آبی بود از مال من گنده تر کایتا سقوط کردن ناراحت بودم تازه اوج گرفته بود نشستی روبرومو نخا رو از لای هم در آوردی بدون اینکه چیزی بگی بهت نگاه میکردم نخا که باز شد یه نگاه خیلی عجیب که تا حالا ندیدم  بهم انداختی دوباره وایستادی کنارم کایتتو دادی هوا ...وقتی رفتی برگشتم نگات کردم یه روبان قرمز دستت بود ا روبان من بود!....

و من هنوز بعد سال ها میرم همون جا یه کایت قرمز میدم هوا ابرای خوشگل باد با اون بوی خاص همه چی سر جاشه ولی دیگه اون کایت آبی آشنا اونجا نبود تنهای تنها بودم اونقدر به این کارم ادامه دادم تا شدم پای ثابت قهرمانی مسابقات کایت هوا دادن....

یادش بخیر

هنوز دلم میخواد یه مملmemol  داشته باشم شاید دخترمهربون واقعا استحقاقشو داشت اخرشم نفهمیدم اون پسر همسا یه که فک کنم اسمش اسکار بود چی کاره بود کارتونای بچه گیا کلا پیچونده شده بود!تازه اون ملکه هه تو سرندی پیتی اخرشم ندیدمش!

اون چوبین بیچاره ی بدبخت با اون جنگای مزخرف که با دشمناش انجام میداد با اون سلاح های مزخرفترمث اون گلوله تیغه داره یا اون حشره اهنیای گنده!اون هیولاهه که دشمنش بود وای چقد ازش میترسیدم وقتی اون حلقه رنگیای حلزونی می اومدن بعد یه دفه ظاهر میشد! اون روزا فکرشم نمیکردم وقتی بزرگتر شم با مصداق عینی اون هیولاهای کارتونای بچه گیم روبرو میشم شایدم بد تر از اونا...هاج زنبور عسل مظلوم بدبخت کوه استقامت بود با اون سنش!بچه های مدرسه ی الپ/ اون راکنه/ وای اون بنر بخت برگشته/آنت که اون پسر مهربونو به خاطر افتادن برادرش (که فک کنم دانیل بود)از کوه نمیتونس ببخشه چقد رنج کشیده بودن قهرمانای اون کارتونا بل و سباستن/پرین که جمعه ها کوچیک و بزرگو میکشوند پای تلویزیون پسر شجاع یادمه یه بار خواب شیپور چیو دیدم!:)))) و...این وسط سیندرلا و پری دریایی و...لوس بازی بودن!

آقای حکایتی اسم قصه گوی ما...خونه ی مادر بزرگه بااون صفای عجیبش ومدرسه موش ها کجایی خاله مرضیه(برومند)؟

خلاصه تموم اینا وخیلیای دیگه که بخشی از کودکیام بودنو زیباترش کردن. هنوزم شاید دیدن یه انیمیشن زیبادر برابر دیدن یه فیلم واسم لذت بیشتری داره.خوشحالم بچه گیام تو این دوره اتفاق نیافتاد!زیادی فانتزی و یه خورده بیمزس!. چه زود رسیدم به 20 و مثلا بزرگ شدم! چقد کودک درون به ادم ارامش میده....