باران امروز صبح مرا برد به جنگل های استوایی٬از آن باران های تابستانی دلچسب٬خنده ام گرفت
و چقدر چند پنجره ی دنج سالنی که به کتابخانه ی بیمارستان منتهی می شود دوست می دارم تمام خستگی ها از تن و جان بیرون می رود
امروز نیز رها جلوی همان پنجره بودم که به پارکینگ بیمارستان با ردیفی از درخت های کاج و چند سپیدار زیبا مشرف است چند ساختمان نزدیک و دور و کلی ابر و آسمان در آن پیداست و چه باد دلنشینی٬ یکجا هوا و آسمان و برگ سبز را نفس کشیدم.
انگار دخترکی در همین حوالی می خواند ٬بارون می یاد جر جر .... ساکت می شود به باران گوش می دهد باز از سر می گیرد با صدای شیرنش: باز باران با ترانه با گوهر های فراوان می خورد بر بام خانه...
(نوستل شدم با این ترانه!)
مرسی برادر به خاطر تمام سنگ هایی که در رودخانه پرت کردیم و از ته دل خندیدیم به خاطر پرتاب های چندتایی ات* (آخرش هم یاد نگرفتم!)
به خاطر تمام شادی ها یی که در قلب من می ریزی٬ تمام افکار زیبایت تمام خوبی هایت
به خاطر بخش بزرگی از زندگیم که مدیون توام...
* :منظورم پرتابیه که چند بار سنگ رو آب می پره!
این بخشی از مکالمه ی من با دوستم در ۳ تیره :(شروع این مکالمات از پارسال ترم ۴ که بهداشت ۲ داشتیم و گلاب به روتون بحث اسهال و اینا توش بود!باید با یه لهجه ی خاص مثل بچه ی رشتی یا یه همچین چیزی خونده شه)
من:این ۳ روز که تابستون اومده بچه رو عین بادکنک وصل کردم به درخت اسهال نگیره٬آره ه ه!
دوستم:اا تو که گفتی نخود بریزی تو گوشش بهتر جواب میده!
من:ممد بچه ی همسایه چند روز پیش کیشمیش آورد با نخودای ما خورد همه تموم شد تازه بهش گفتم این نخوده آشه گفت خنگیا ما لوبیا چش بلبلی تو آجیل عیدمون می ریزیم!
خب این مال اول امتحانا بود حال الانمو می شه حدس زد ترجیح می دم در مورد وضعیتم تا وسط مرداد چیزی نگم!
سلام نکردم چون خجالت می کشیدم بعد ۳ هفته!
آسمون ابر خاکستری داره می خواد بارون بباره اونم اولین روز تابستون من دوباره ذوق مرگ می شم عین بالون باد میکنم می رم هوا این ذوقو وصل می کنم به مال ۲ ۳ هفته پیش اون خنکی وسط خرداد نم نمای بارون که با دونه دونه اش که رو صورتم می ریخت قند تو دلم آب می شد بذار بهت بگم اون شب که زهره(که سیاره ی ماه تولدم هم هست) درخشان ـ درخشان تو آسمون بود دویدم و پریدم رو پشت بوم اونقد بهش نگاه کردم حتی داشتم عاشقش می شدم خب چیه؟!تازه هر لحظه حس میکردم آدم فضایی ها بیان دنبالم ببرتم کی می فهمید؟هیشکی!هی راستی چند شب پیش دیدی زهره و ماه چقد نزدیک بودن به هم؟!(اسمش اختفای ماه و زهره بود چه بی سلیقه!) حالا هم که یکی از دوستام داره کم کم از دست یه بحران بد خلاص می شه. آها یادم رفت بگم آلرژیه تقریبا کلی دس از سرم بر داشت فقط می خواست پارسال یه چند ماهی حالمو بگیره حالا هم یه خارش کوچولوی گهگاه آرنج یا پشت گردن می تونه تلنگر خوبی باشه واسه بیشتر رعایت کردن(آلرژن ها رو میگم!)درخواست انتقالی و مهمانی هم برن واسه خودشون حوصلشونو ندارم دیگه ٬هوارو چه خنکه!