بعد ۱۶ روز پست ؟نکنید این کار ها رو بچه ها!زشته!کلی گرد و خاک بلند شد وقتی این صفحه باز شد!دلم واسه پستیدن تنگ شده بود .(بسه دیگه!
)
بنده در روزهای سرد امتحان به سر میبرم و خب قبلش هم دچار سندرم فرجه شده بودم!صحبت در مورد این بیماری پیچیده در این مقال نمیگنجد ولی همین قد بگم که روزهای فلاکت عظماست اه خل میشه آدم!آلبوم جدید عصار (انگار بیشتر آلبوماش زمستونا می یاد بیرون!نه؟)۱۱ دی خریدمش تازه دیشب حسش اومد و گوش دادم!اونم عصار+شهرداد روحانی!یه ترانش خیلی قشنگه مال افشین مقدم:بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای/برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای
کلا قیافه ی ما تا ۱۶ اسفند(علوم پایه)به شکل امتحانه!!
یه بازی بود آره چی؟آها یلدا خب چیز من نشد که بشه!دیگه ببخشید!مرسی آزاده جان و همچنین نگارنده (با دعوت همراه با التیماتوم هاش!)ولی حالا یه چیزی به جاش ٬باشه؟! یه پرونده هست مال سال تحصیلی ۷۰-۶۹
اگه گفتین کی؟سالی که آمادگی بودم!یه پرونده که دفتر فیلیه و پر کاردستی و نقاشی و هنرنمایی های من! و مربی گلم کلی تزئینش کرده بود خیلی نوستالژیکن این پرونده ها(من از ۳ ۴ سالگی میرفتم مهد کودک)چند روز پیش به چشمم خورد البته بالای کمد تو یه کارتون!خب بذلرید صفحه ی دومش رو بنویسم از آخرش شروع میکنم
...عزیزم:این پرونده مجموعه ای از کارها و فعالیت های تو در طول سال تحصیلی ۱۳۶۹-۱۳۷۰ در مهد کودک میباشد.امیدوارم بعدها مراجعه به آن خاطره ی دوران کودکی را در نظرت مجسم کند و به یاد داشته باشی که ما همیشه خیلی دوستت داشته و برایت آرزوی خو شبختی میکنیم.
مربی تو
سوالی چند از کودک عزیزم(منو میگن!)
۱-دوست داری وقتی بزرگ شدی چکاره بشی؟خانم دکتر(آره من همیشه میخواستم همین بشم البته سوم دبستان میخواستم فضانورد بشم اون موقع برادرم کتابای نجوم میگرفت واسم یادش بخیر)
۲-اگر دو تا بال داشتی کجا میرفتی؟هر جا دلم خواست(!!)
۳-چه رنگی را بیشتر از همه دوست داری؟قرمز(الان اسیر آبیم!)
۴-چه غذایی را خیلی دوس داری؟قورمه سبزی(و هنوز هم!)
۵-حالا بگو ببینم چه میوه ای را بیشتر از بقیه میوه ها دوست داری؟گیلاس
۶-دلت میخواهد چی جایزه بگیری؟نمیدونم(احتمالا چیزای زیادی مد نظرم بوده یادم نیس۱۵سال گذشته آخه!)
۷-دوست داری صبح ها چه کسی تو را به مهد کودک بیاره؟مامانم
۸-حالا بگو ببینم دوست داری بعد از ظهر ها کی بدنبالت بیاید؟بابام(ای محافظه کار!)
۹-میتونی اسم سه تا از بچه هائی را که خیلی دوست داری بگی؟ترانه(لپمو میکشید!)-فاطمه(یادم نیس!)شیرین(شیرین با چشای آبی و لباس قرمزی!)
۱۰-خوب بگو دوس داری سال آینده باز هم به مهد کودک بیایی؟بله(مث اینکه خیلی خوش گذشته بود(عالی بود در واقع!) ولی نشد سال دیگه هم برم آخه باید میرفتم مدرسه!تا کی بی سوادی؟ها؟)
این اطلاعات رو ببرید بدید به اینتر پل کلی گیرتون میاد!!!
سلام
خوبی؟یه سر بیا پیش خودم..
نگارنده با التیماتوم هاشo:من الان احساس مادر شوهر بودگی بهم دست داد!D:
عجب!پس که اینطور!من هم ۶۹ ۷۰ آمادگی می رفتم!فک کن چقدر گذشته از اون موقع ها!ولی چه احساساتی بودی بچه!!:))))))
اسیر آبی؟!آره می دونم کلابی یا گلابی جون!
قورمه سبزی؟o: نه!دوس ندارم!!
دیگه.....
آها!!!امتحان بهداشت رو رسما بی خیال شدیم اصلا!می گم چه حس وبلاگ نویسی رو در ما تقویت کرد این امتحانه!من می ترسم:(جزوه هاش خیلی زیاده!:(((((
سلام عزیزم:* کم کم به این امتحان های همیشگی رشته پزشکی عادت میکنی:) راستی تولد وبلاگت مبارک ببخشید که تاخیر دارم ایشالله صد و پنجاه سالگیش:دی
من که الآن به هر کی میرسم امتحان علوم ایه داره...
جالب بود سوالات و جوابها...
ای ول باحال بودی اون موقعا!!! البته این هم سبکی از اعتراف است لاجرم...خسته نباشید!خانم محافظه کار
اخی!
علوم پایه داری؟
صبر عاجل و...
جالب بود،بخش مهد کودک
امید وارم امتحاناتو خوب بدی
واییییی!! چرا همه جا حرف امتحانه؟!!! خسته شدم ازشون!!! استادای ما که این ترم زده به سرشون
!! فکر می کنن طراح سوالات المپیادنننن!!!!
اون قسمت محافظه کارش با حال بود!!
میخواستی انوشه انصاری بشی؟! D:
در تعجبم که اینا رو دیدی و دپرس نشدی!! من که کافیه یه صفحه از جزوه های دانشگاهم رو ببینم.. :(
ما گذاشته بودیم بعد از امتحانات بیایم سر بزنیم... چه خوب شد همین جوری رد شدیم!
۱. چه خوب به آرزوت رسیدی! من که دلم می خواست جراح بشم و این شدم!!
۲. الان چی؟
۳. آخی!! قرمز!!
۴. منم همین طور!!! به شرطی که خودم از صبح بالا سرش نایستاده باشم که از دهنم بیفته و هی بقیه از مزه ش تعریف کنن و هی من فکر کنم پس چرا من حس نمی کنم؟!
۵. آخی نینی!!!
۶. الهی بمیرم واسه این همه حیای تو دختر!
۷و۸. همونی که خودت گفتی!
۹. هنوز یادته اونا رو؟! باریکلا! واقعا باید خانوم دکتر می شدیا!
۱۰. ایشالا درست که تموم شد برو!
هه هه !!!
سلام. واقعا چه قدر دورغگویی؟!!!!!!!!!!!! به من که هیچی ندادن(گریه و خنده و چشمک) ...زیبا بود یا گذشته و کودکی... من هم یه خاطره از بچگیم رو نوشتم... شاد باشی...منتظرتم
سلام.خیلی با مزه بود .اخی چقدر نوشته مربیت مهربونونه بود
باورم نمیشه یکی یه زمانی قرمز دوست بداشته بعدش آبی!
باحال بود...
سلام. من به روزم... شاد باشی
نامه پدر
من زمان معین تولد تو را و اینکه در کجا ساکن شوی را قرار دادم. (اعمال رسولان 17: 26)
تو بطور عجیب و مهیبی ساخته شدی. (مزامیر 139: 14)
و من تو را در رحم مادرت نقش بستم. (مزامیر 139: 13)
و تو را به پیش آوردم تا روزی که تو متولد شدی. (مزامیر 71: 6)
اگرچه من بطور نادرستی بتوسط افرادی که مرا نمیشناسند به تو معرفی شدم. (یوحنا 8: 41-44)
اما باید بگویم که از تو خشمگین و غضبناک نیستم، بلکه منشاء عشق و محبت هستم. (اول یوحنا 4: 16)
و این آرزوی من است تا تو را مورد محبت و رحمت خود قرار دهم. (اول یوحنا 3: 1)
تنها چون تو فرزند من هستی و من پدر تو. (اول یوحنا 3: 1)
من میتوانم بیش از پدر زمینی تو به تو ببخشم. (متی 7: 11)
چرا که من پدر کاملی هستم. (متی 5: 48)
هر هدیه نیکو که تو دریافت میکنی، از دستهای من است. (یعقوب 1: 17)
نقشه من برای آینده تو همیشه همراه با امید بوده است. (متی 6: 31-33)
زیرا که من تو را با عشقی جاودانه دوست دارم. (ارمیاء 29: 11)
افکار من در مورد تو بی انتها است همانطور که دانههای شن در کنار دریا. (مزامیر 139: 17-18)
من از وجود تو شادم و برای تو سرود میخوانم. (صفنیا 3: 17)
و از احسان نمودن به تو هرگز متوقف نخواهم شد. (ارمیاء 32: 40)
تا من به تو چیزهای عجیب و بزرگ را نشان دهم. (ارمیاء 33: 3)
اگر با تمام دل و جان بدنبال من باشی مرا خواهی یافت. (تثنیه 4: 29)
اشتیاق خود را بر من قرار بده و من آرزوی قلبی تو را به تو خواهم داد. (مزامیر 37: 40)
ادامه...
چرا که در واقع این من هستم که آنرا میتوانم به تو ببخشم. (فیلیپیان 2: 13)
من میتوانم بیش از آنچه که تو تصور کنی برای تو انجام دهم. (افسسیان 3: 20)
چرا که من مشوق بزرگ تو هستم. (دوم تسالونیکیان 2: 16-17)
همچنین من پدری هستم که تو را در زمانهای سختی آرامی میبخشم. (دوم قرنتیان 1: 3-4)
زمانی که قلب تو شکسته است من نزدیک تو هستم. (مزامیر 34: 18)
همانطور که یک چوپان گوسفند خود را حمل میکند، من نیز همچنین تو را در آغوش خود دارم. (اشعیاء 40: 11)
یک روز تمامی اشکهای تو را پاک خواهم کرد. (مکاشفه 21: 3-4)
و تمامی دردها و رنجهای تو را که در این زمین متحمل شدی بر خواهم داشت. (مکاشفه 21: 3-4)
من پدر تو هستم و تو را محبت میکنم همانطور که پسر خود عیسی را محبت نمودم. (یوحنا 17: 23)
چون در عیسی عشق و محبت من برای تو آشکار شد. (یوحنا 17: 26)
و او معرف حقیقی وجود من است. (عبرانیان 1: 3)
زیرا او آمد تا نشان دهد که من برای تو هستم و نه به ضد تو. (رومیان 8: 31)
و تا بگوید که من گناهان و خطایای تو را نمیشمارم. (دوم قرنتیان 5: 18-19)
عیسی مرد تا من و تو امروز با هم مصالحه داشته باشیم. (دوم قرنتیان 5: 18-19)
و مرگ او نهایت عشق و فداکاری من برای توست. (اول یوحنا 4: 10)
زیرا که من همه چیز را برای تو دادم تا تو را داشته باشم. (رومیان 8: 31-32)
اگر تو این هدیه فرزند من عیسی را بپذیری، تو مرا پذیرفته ای. (اول یوحنا 2: 23)
و هیچ چیز دیگر نمیتواند تو را از من جدا کند. (رومیان 8: 38-39)
به منزل من بیا و من برای تو جشن بزرگی بر پا خواهم کرد. جشنی که تا به حال آسمان به خود ندیده است. (لوقا 15: 7)
من همیشه پدر تو بودهام و خواهم بود. (افسسیان 3: 14-15)
اما از تو یک سؤال دارم: آیا تو فرزند من خواهی بود؟ (یوحنا 1: 12-13)
در انتظار پاسخ تو. (لوقا 15: 11-32)
با محبت پدر آسمانی، خالق متعال.