کاش بودی کاش تو را داشتیم انگار همه مان منتظر نشسته ایم آسمان بشکافد و وحی بر ما نازل شود شاید به حالمان تاسف میخوری کاش بودی و به ما میفهماندی ژاندارک بودن را کاش ایمانت را به خدا عظمت و شجاعتت را درک میکردیم قدرت درونی خود را تا این حد اندک نمیشماردیم خسته ام. برایمان دعا کن!
دیروز بعد از ظهر سر کلاس باکتری خیلی خسته بودم مخصوصا که یک آنتی هیستامین خواب آور هم شب قبلش خورده بودم از جزوه نویسی ناتوان شده بودم و سرم رو رو میز میذاشتم و میخوابیدم حتی خواب میدیدم!!!هر وقت سر مو می اوردم بالا نگارنده رو در حال جزوه نویسی توی تقویم شیکش! میدیدم و به من اطمینان میداد بگیر بخواب!راحت باش:)) همزمان با هم این فکر شوم
به سرمون زد که بشینم واسه وبلاگ پست بنویسم!و من هم به عرصه ی عمل گذاشتم!البته الان چون مقادیر زیادی درس داشتم گفتم پس بشینم دیگه حتمابنویسم!!! و متن دیروزی رو تغییر دادم خیلی حس خوبیه بعد چند مدت دوباره شروع کردم به نوشتن و یه چیز خوشایند دیگه خوابیدن سطح آنتی ژنی محیطه!
سلام پیش میاد غه نخور ....
سلام.ما یک گروه جزوه نویسی داشتیم که همیشه جزوه ها حاضر و آماده بود .برای هممین من همیشه بدون خودکار و کاغذ می رفتم کلاس.راستی از لینکتون سپاسگزارم.
مرسی بانوی ماه!
خواهش میکنم آقای پیام.ما هم از این حاضر اماده ها مینویسیم !و تقریبا همه عضو گروه جزوه هستیم اما چون مثل مدرسه یه سری استادا درس میپرسن بچه ها سعی میکنن خودشونم بنویسن که مشکلی پیش نیاد!:)
باز هم میگم خوش اومدی دوباره...از کامنت پیام خندهام گرفت...من همیشه مسوول جزوه بودم ولی هیچ وقت سر کلاس دفتر و خودکار نداشتم...خوبآلودگیت به خاطر آنتی هیستامین بود یا بداخلاقی یه پسر بد؟
:)))))وقتی امروز بهم گفتی مطلبت در مورد ژاندارک هستش پریدم بیام بخونمش:))من ژاندارک رو خیلی خیلی دوست دارم دلم میخواد یه بار بشینم و های های گریه کنم براش
بابا این تقویم من حسابی معروف شده:)))))))تموم دانشگاه منو به خاطر تقویمم می شناسن آوازه ی تقویمم تا به اینجا هم رسیده:)))))))))) حالا خوبه اولین باره از این کارا می کنم ها
به نم نم:بد اخلاقی یه پسر بد؟!جان؟:)) من اعلام برائت میکنم سوئ تفاهم شده:))))
الهی بگردم نگارنده جون مهربونم لحظه ای که فهمیدیم چند روزه هم فکریم و نمیدونستیم یادم نمیره خیلی رمانتیک بود!بابا تفاهم در مورد تقویم هم باکلاسیه و....راستی شیرینی گوشی جدیدت کو؟ها؟ها؟:)
وای وای یه گوشی در پیت؟!سر پیت؟!D:که شیرینی نداره!:)))))در مورد هم فکری ژاندارک هم که باید بگم واقعا عجیب و جالب بود:)مرسیییییی دوس جون
ننه جون آسوده بخواب که ما بیداریم!
بعدشم منم عشق جزوه خوشگل نوشتن داشتم!
آره تو سن شما من از ژاندارک خوشم می اومد ولی حالا بیشتر به شخصیتهای تاریخی خودمون مثل کوکب خانوم علاقه مندم!(به خدا جدی میگم!!!)
مرسی ننه جون چه جالب کوکب خانوم:)