سمیو

سرمو می گذارم رو بالش درست زیر پنجره باد بهاری رو رو صورتم حس می کنم با یک شوق کوچیک به آهنگ گوش می دم به فردا فکر می کنم: اولین تجربه ی شخصی بیمارستان(قبلا یکی دو بار به عنوان نخودی با استیجر ها بودم)حس میکنم یه سفر بزرگ با یک کشتی غول پیکر شروع کردم(از اونایی که کلی آدم بدرقه ات میکنن!) یا اینکه فردا یه مانور هواپیمایی بزرگ داریم که توش رو آسمون نقاشی می کشیم.یه جورایی شبیه شب تولد شده که تو ذهنت هفت سین می چینی٬روپوش سفید نو جلوم آویزونه فردا اولین جلسه ی بیمارستان کلاس سمیولوژی غدد و نفرولوژی دیگه از سوسولی داریم در می آیم!

پی نوشت:و چه تجربه ی شیرین و به یاد ماندنی به خاطر رزیدنت دوست داشتنی خانم دکتر مهربان نازنین٬ هیچ گاه حرف ها ٬توصیه ها و رفتار عالی اش با بیمار را از یاد نخواهم برد .