من همیشه تصورم از فیزیوپاتی ٬یه دوره ی سوسوله! بعد یه ماه دوباره همه چی از نو دوره های جدید و دوست دارم.
خب من توی تعطیلات یه تجربه ی خیلی خوب بدست آوردم و بیشتر روز ها به لطف آقای دکتر خوب چند ساعتی به درمانگاه خصوصی میرفتم حس خوبی بود با دو ماما و دو پرستار آشنا شدم و از هر کدوم چیزهایی یاد گرفتم که هیچوقت فراموش نمیکنم رفتار پرستار با تجربه ی مهربون با مریض ها رو از یاد نمی برم یا پرستار جوون فعال که یکی از توصیه هاش این بود که هر وقت بخش اورژانس رفتی و یک دفعه سر و صدای وحشتناک همراه رو شنیدی سریع بدو برو تو یه اتاق!یا مامای مهربونی که کارشو دوست داشت و کار پرستاری رو هم به عهده گرفته بود و بحث های جالب با مامای دوس داشتنی که اطلاعاتش بسیار خوب بود آقای دکتر هم با حوصله موارد(case)رو برام توضیح می دادند.جو کاری خوبی داره.
رفتار مریض ها و همراهشون دید من رو خیلی باز کرد از تمام ابعاد!
خب چند مریض هم کمی اذیت شدند این وسط!اینجورمواقع به خودم می گفتم سفید پوش منفور جامعه!
آخرین روز تعطیلات با دوستی که به اندازه ی تموم ستاره ها خوبه گذشت٬ یار دبیرستانی من.
سه تا فیلمteenage یه ضرب دیدیم و سردرد گرفتیم!و فهمیدیم چقدر بزرگ شدیم و روحیاتمون عوض شده!زمانی این فیلم ها تمام ذهنمو پر میکرد یادش بخیر. |