چه کنم...

درست زمانی که شروع به اجرای تصمیم میکنی تردید می یاد!

سخته وقتی باید تصمیمی که مجبوری و به نفعته بگیری در حالیکه دوس نداری یا سر تا پا تردیدی!

امروز این عکسو گرفتم با یه دل بیشتر غمگین:

نه نمیخوام از جادوی پاییز تو این پست بگم چون پست غمناکیه تقریبا!دانشگاه زیبای من پاییز جادوییش باشه واسه یه پست دیگه.

این دانشگاه منه ممکنه ۲ ترم نتونم اینجا باشم به خاطر همون آلرژی باید تصمیم رو این روزا بگیرم اونم در حالیکه به امتحان ترم نزدیکم و این آزمون علوم پایه(نفرین حذف شد)!باید به مهمانی تو یه دانشگاه دیگه فک کنم دور از مامان بابا دور از دوستام و بچه های کلاس که امروز با دیدن تک تکشون کلی دلم میگرفت دلم خیلی تنگ میشه میدونم البته هنوزقطعی نیس!

میدونم اینم یه تجربه ی جدیده که اولش سخته!یک دفعه از خونه دور شدن...

دارم به آهنگ مرو ای دوست دکتر اصفهانی گوش میدم اولش با ریتم شبیه نم نم بارون مث حال دل من شروع میشه

...چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این درد دل من ای دل من!چه کنم با دل تنها...

از اون آهنگاییه که تا مغز استخون حسش میکنم! باهاش میخونم از دیشب تا حالا مدام در حال گوش دادنم  دیشب حس میکردم نوشته های تراک از یه طرف گوشم میرن تو از یه طرف دیگه در میان!

همین!