خواب صورتی

قصه ی شب ساعت ۹ بعدش من (در سایز کوچولو)سرمو راحت میذاشتم رو بالش اگه بابا یا مامان هم اون شب قصه میگفتن که آخر ذوق بود!وقتی هم که چشمو میبستم میدونستم با خیال راحت باید بخوابم میدونستم شب ها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوب میبینیم اون دنبال شکاره آقا پلیسه زرنگه با دزدا خوب میجنگه...

کاش الانم یه آقا پلیسه با دزدا دزدای زندگیم دزدای بی رحم زندگیم دزدای بی رحم زندگیمون میجنگید! اونوقت دوباره به خواب صورتی بچه گیام به خوابای صورتی بچه گیامون بر میگشتیم!