نوستل شدم امروز وقتی استاد جراحی در مبحث برونشکتازی گفت "مخرج مشترک" همه ی اینها Inflammation(التهاب) است.
۳.۵ ساله از ریاضی دورم و مدت هاست فرصت نکردم دنبال یک کتاب ریاضی خوب برم که واسه دل که نه مغزم بخونم!
به نیمه ی این دوره ی تحصیلیم رسیدم ۱۶ اسفند شروع بیمارستان(یکی از بهانه های تحمل دوره ی پر استرس امتحان های ریه و فارماکو در میان تئوری جراحی٬هر چند فیزیو پاتوی ۲ کلا استرس بود)من و دوستم(استتوسکوپ)بی صبرانه اینجا منتظریم٬عنوان استیجری در کلاس های هر چند شیرین تئوری جراحی نمی چسبد٬باشد تا بیمارستان.
لبخند می زنم شادم انرژی زیادی دارم دلم می خواد به همراه بچه ها بپریم از اینور تا اونور جنگل تو این هوای آفتابی٬این جادوی تولدمه فردا ۲۲ ساله می شم(شوخی جدید) به عبارتی دیگه۲۱ به حساب نمیام و می خوام ۲۳ سالگیمو شروع کنم!فردا باید شمع هایی که یه خورده دارن زیاد میشن و شوت کنم تا کلا زنده باشم٬من لبخند می زنم و شادم
البته باید روز تولدم به امتحان فارماکوی فرداش فک کنم ولی مهم نیس(تا امروز صبح فکر می کردم مهمه)
وقتی چیزای مختلف پرت شه طرفت یا جاخالی می دی یا پرتابش می کنی یا خودت می افتی بالاخره ولی آخرش که پا می شی و خوب٬ لبخند می زنی و شادی.
آفتاب می تابه و روزی ابری عوض می شه٬سرشار می شی از نور و سرور٬آدمایی در زندگی ما هستن یا ازش عبور می کنن که درست همین طورن
آدمایی هم نقش کسوف رو ایفا می کنند(خواسته یا شاید نا خواسته)
فاجعه اس که آدمای دسته ی دوم ٬خودشونو دسته ی اول بدونن
معمولا دسته ی آفتابی هم نمی دونن که واست چقده نور و آرامش هستند!
پی نوشت:نمی دونم چرا هیچ وقت نشد که اینجا ازانیمیشن فوق العاده ی عروس مرده و صحنه ای تاثیر گذار از اون(که انگار رو زمین نساختنش)بگم تا اینکه این پست خوب و دیدم٬ توصیه ی دوستانه:دانلود!
سایه ی دوچرخه ای از کنار روحم عبور کرد
(دیروز صبح٬دانشگاه)
این عکس به علت فاصله ی حدود ۳۰ ثانیه اش با این حس اینجاست.
در طول تاتر نقش آرمود٬یک درخت گلابی را بازی خواهد کرد کافیست خشنود و راضی باشد!
از میان شلوغی های ذهنی امتحان خون و این هوای سرد ابری تار تنها این جمله بر می آید:
اینجا و شما را دوست می دارم مانند این دو سال هر چند مدتی زیاد نیست ولی کافیست.
جایی که زندگی می کنی٬دوسش داری یا هر جای دیگه که تو ذهنته بدون وجود انسان و آثارش تصور کن...
پی نوشت:دوستم برگشته خوشحالم :)
یک هفته پر از استرس٬کابوس و ترس از heart failure (همان fail شدن در امتحان قلب ـ خودمان!!) گذشت
دو روز بیکارم البته همین ابتدا باران ـ جان (به قول محمد صالح علا) کمی برنامه ها رو به هم ریخت شایدهم کسی برام نسخه ی پیاده روی پاییزی به تنهایی در باد و باران تجویز کرده بود دسته ی چترو محکم گرفته بودم در حالی که به صلح و آرامش وPrincess Mononoke فکر می کردم
انیمیشن فوق العاده ی دیگری از هایائو میازاکی (پست قبلی) به زیبایی همه چیزو به تصویر کشیده بود٬ دوباره خجالت کشیدم از بشر بودن و بلاهایی که سر طبیعت آوردیم
حالا هم باید Tonari no Totoro ببیینم ٬بسی از غرق شدن در انیمیشن های ژاپنی لذت می برم٬پر از فکرای زیبان...
مرسی از جوزف + ٬ راستی اینها هم پیشنهاد دوستانه می باشند!(مثل قبلی)