امروزـ من از حدود یک ساعت و نیم پیش شروع شده البته یه چیزی خیلی بیشتر از امروز.یک جور تخیل یا توهم به نظر می اومد اولین تجربه ی اتاق عمل٬نوجوونی با ساب دورال هماتوما که دکتر می گفتند به طور اتفاقی به بیمارستان اومدند و اون بچه نیم ساعت با مرگ فاصله داشت.بعد از بیرون اومدن از اونجا عین جغد خیره می شدم!حس عجیبی بود باورم نمی شد.
:)))))))))))
نامرد زودتر از من نوشتی :)) پست مشابه! :)))))))
اینهم از مشفات روحی شغل ما
سلام. من هم یه تجربه از بخش اورژانس داشتم که وحشتناک بود. آخه من ترم یکم اورژانس با روحیاتم جور در نمی اومد!!!!!!!!!!!!
سلام
خوبی؟
وب قشنگی داری؟ راستی چرا با این پزشک ها ارتباط داری؟ به وب من هم یه سری بزن لطفا
بابا شما ما ها چقدر دل دارید.
من همیشه برای پزشکان فقط آرزوی هدایت به راه راست می کنم.
اینجا شکلک نداره؟ چه بد.
به هر حال حرفم بیشتر طنز بود
کم کم این صحنه ها هم عادی میشه...!!!
زنده موند یعنی؟!
منم برات آرزوی موفقیت می کنم و خوشحالم تو رشته ای که دوس داری داری به جاهای دلخواهت می رسی!(:
این اولین روز همیشه یادت می مونه.....
سلام.. وبلاگ قشنگی داری... امیدوارم موفق باشی... ولی قشنگ مینویسی.. حسودیم شد
به من هم یه سری بزن.. خوشحال میشم...