همذات پنداری

این روزا حس میکنم خیلی برادرزاده ی کوچولومو درک میکنم وقتی تو اون بازی کامپیوتری که باید جوجه را! نجات میداد و مراحلو به خوبی پیش رفته بود تو مرحله ی آخر یه غاز با مگس کش(؟) می افته دنبالش و تق توق ضربه میزنه و اون نمیتونست پیش بره و نشست همونجا گریه کرد!

منم این روزا همونقدر خسته ام یه خورده احساس ناتوانی میکنم منتظرم این یه ماه فرجه علوم پایه تموم شه میدونم همه چیز درست میشه کافیه بوی عید به مشام برسه و بعدش یه باد بهاری که میتونه مست مستت کنه...

راستی تو این پست  نوشته بودم میخوام مهمان شم تو یه دانشگاه دیگه واحدا نمیخورد دیگه هم دنبال کارم نرفتم البته چرا دیروز رفتم و انصراف دادم کلهم اجمعین!حداقل خیالم راحت شد.

 من از دلتنگیها می هراسم!حس میکنم با تمام تنش هایی که از تابستون واسه مهمان شدن داشتم حداقل حالا قدر خیلی چیزای اطرافمو بیشتر میدونم

 باید واسه آروم زندگی کردن تلاشمو بکنم...

آلرژی عزیز لطفا دیگر بیخیال ما شو باشه؟!!

نظرات 14 + ارسال نظر
امین دوشنبه 16 بهمن 1385 ساعت 10:01 ق.ظ http://amin-k.persianblog.com

آلرژی یا بیخیال شو یا خودم می‌یام پدرتو در می‌یارم...
کجا می یام؟
آها..
قا...
پس اومدم هم شیرینی بگیرم هم آلرژی بره پی کارش...
مطمئنم که علوم پایه رو به راحتی پشت سر می ذاری...

نگارنده دوشنبه 16 بهمن 1385 ساعت 01:34 ب.ظ http://negarestan64.persianblog.com

آخیییش پس نمی ری می گم فک کن اگه شنبه بهم نمی گفتی که نمی ری من اینجا می خوندم:)))))ای نامرد!اما عجب نامه ی انصرافی نوشتی:))))))به امید روزهای خوب فیزیوپاتی ای و استاژری ای:))))))))

پدر(نم نم) دوشنبه 16 بهمن 1385 ساعت 09:00 ب.ظ http://father78.persianblog.com

که اینطور

ریحان دوشنبه 16 بهمن 1385 ساعت 11:31 ب.ظ http://dr-reihan.persianblog.com

اخی ! چقدر سخت بود این فرجه ی علوم پایه! این وضعیت پا در هوا! خدا قوت! این ماه اخری ...خوب بخون که فرصت خوبیه! ( این جمله اخری رو تریپ خر خونی اومدم!)

دکتر سینوحه سه‌شنبه 17 بهمن 1385 ساعت 07:55 ق.ظ http://www.doctorsinohe.persianblog.com

دوباره آرزوی موفقیت در علوم پایه.

شمسی خانوم سه‌شنبه 17 بهمن 1385 ساعت 01:08 ب.ظ

دلتنگیا؟
همه خسته ایم! همه منتظر بهاریم!
دیگه یواش یواش دارم می فهمم چرا زمستون این همه سرده. واسه این که کمن اونایی که قبولش کنن و دوستش داشته باشن!
آخ آلرژی تو هنوز خوب نشده؟
چقدر دلم گرفت با این پستت... انگار همه مون خیلی گناه داریم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 بهمن 1385 ساعت 05:09 ب.ظ http://a

(: منم برات آرزوی موفقیت می کنم تو درسات...خوبه که قدر خیلی چیزا رو الآن بهتر میدونی..گاهی این تلنگرا لازمن!

آزاده چهارشنبه 18 بهمن 1385 ساعت 05:10 ب.ظ http://ava.7.persianblog.com

نظر پایینیه مال من بود!

هستی جمعه 20 بهمن 1385 ساعت 02:06 ب.ظ http://hasti27.persianblog.com

می فهمم...گاهی آدم بد جور آرامششو گم میکنه...حس بدیه و زمان می خواد...

مومو جمعه 20 بهمن 1385 ساعت 07:39 ب.ظ http://tajareh.persianblog.com

سیلام....خوفم تو خوفی؟
برادر زادت چقدر احساسیه...من یه پسر دایی دارم کلی مرحله که رفت باخت بعد از همون مرحله ی اول دوباره شروع می کنه..از اول شروع!!!!فکر کن!!!!..من در عجبم!!!!
فکر کنم تو ام باید این جوری بشی..:)
همین خوبه که تلاشتو می کنی....موفق باشی جوجو

Panda شنبه 21 بهمن 1385 ساعت 12:59 ق.ظ http://dr-panda.persianblog.com

آرزوی موفقیت در علوم پایه رو برات دارم...!!! راستی کدوم دانشگاه هستی...؟!!

حامد شنبه 21 بهمن 1385 ساعت 02:43 ق.ظ http://www.salar2078.blogfa.com/

سلام خوبی دوست عزیز من شما رو خیلی وقت لینک کردم شما نمیخوای لینک کنی مرسی بای

سمانه یکشنبه 22 بهمن 1385 ساعت 01:49 ق.ظ http://samanta_r2004.persianblog.com

وایییی
خیلی با برادرزادت حال کردم.

اوهام چهارشنبه 25 بهمن 1385 ساعت 08:57 ب.ظ http://oham_13.persianblog.com

خوب من هم حس داداش کوچولو و تو برام جالب بود دیدن دیگران نگرانی ها شادی ها و درد ها و لذت هایشون درک زندگی است..امیدوارم بتونید اون واحدی که دوست داریدو انتخاب کنید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد